عشق فقط خدا

دل نوشته های یک مسلمان

عشق فقط خدا

دل نوشته های یک مسلمان

شکر

۲۳
دی

شکر 

روزی مردی خواب عجیبی دید ، او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند ، 

هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هائی را

که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند، وآنها را داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید ، شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد ‌گفت: 

این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت ، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی

را داخل پاکت میگذارند و آن ها را توسط پیک هائی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شما ها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت: ‌این جا بخش ارسال است ، 

ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان می فرستیم

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته ای بیکار نشسته است .

مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است .

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند 

ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند

زیرا دعاهایشان از راه های دیگری غیر از راه هایی که میدانستند و میخواستند

مستجاب شده و فکر میکنند خودشان عامل و باعث رسیدن به خواسته خود شده اند .

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده ، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر

دوستان سپاس و قدر دانی یکی از رازهای ناگفته دنیا است ، 

همیشه سپاس گفتن باعث افزایش روزی میشود .

میتوانید هر روز از تمام کسانی که خواسته یا ناخواسته در

زندگی شما تاثیری گذاشته و میگذارند تشکر کنید .

سپاس خداوند را به خاطر  نعمات بی اندازه اش

  • مهدی شیرزاده

صدای خدا

۲۳
دی


صدای خدا

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود . موضوع درس درباره ی خدا بود . استادش پرسید : 

"آیا در کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد ؟ 

"کسی پاسخ نداد.استاد دوباره پرسید : " آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد ؟ "

 دوباره کسی پاسخ نداد .استاد برای سومین بار پرسید : 
 
" آیا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد ؟ " برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد .

 استاد با قاطعیت گفت : 

" با این وصف خدا وجود ندارد " 

دانشجو به هیچ وجه با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند . استاد پذیرفت  

دانشجو از جایش برخاست و از همکلاسی هایش پرسید :" 

آیا در کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد ؟ " 

همه سکوت کردند ." آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ " 

همچنان کسی چیزی نگفت ."

آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد ؟ 

"وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد ، 

دانشجو نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

  • مهدی شیرزاده

حکمت خدا

۲۳
دی

حکمت خدا

سوره ی بقره آیه 216 : 

چه بسا چیزی را برای خودتان بد بدانید در حالی که آن چیز برای شما خوب است

و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید ولی برایتان بد است .

مولانا در بخشی از اشعار خود ماجرایی را بیان کرده : 

روزی عاقلی در بیابان فردی را می بیند که زیر درختی خوابیده و دهانش باز است .

ناگهان ماری وارد دهان او می شود . فرد عاقل آن شخص را بیدار می کند

و به او دستور می دهد که از سیب های زیر درخت

هر آنچه می تواند بخورد و مدام او را می دواند . 

آن شخص هم آن قدر سیب می خورد که تا دهانش سیب می شود . و مدام به فرد عاقل می گفت :

این چه کاری است که تو با من می کنی ؟ با کافر هم این کار را نمی کنند . 

مگر من با تو چه کرده ام که سزاوار چنین عذابی هستم ؟! 

خدا نکند کسی تو را ببیند و دچار تو شود ...

تا اینکه هر چه خورده بود را بالا آورد و همچنین ماری نیز بیرون آمد . 

وقتی آن شخص مار را دید تعجب کرد .

از حرفهایی که زده بود شرمسار شد و از فرد عاقل بسیار تشکر و عذر خواهی کرد .

سپس از آن مرد پرسید : 

خب چرا از اول نگفتی تا از تو گله و شکایت نکنم ؟ فرد عاقل پاسخ داد : 

اگر از ابتدا می فهمیدی که ماری وارد بدنت شده است

از ترس و ناامیدی می مردی و دیگر توان سیب خوردن و دویدن را نداشتی . 

مرد خجالت زده شد و فهمید که فرد عاقل جز خیر و خوبی او را نمی خواسته .

حال ما انسان ها چون حکمت خدا را در بسیاری امور نمی دانیم ، 

مدام گله و شکایت می کنیم و احساس نارضایتی داریم 

در حالی که چون برخی از حکمت های خدا از محدوده ی 

عقل ما خارج است از خدا فرار می کنیم 

درحالی که اگر می دانستیم خدا چقدر ما را دوست دارد و خوبی ما را می خواهد ، 

هیچ گاه دچار تردید و یأس نمی شدیم .

323536_4A6p9goE.gif

  • مهدی شیرزاده

داستان

۲۳
دی


اجابت دعا از سوی خدا همگام با اقدام  عمل از سوی ماست

مرد مومنی بطور نا گهانی تمامی ثروتش را از دست داد و دست به دعا برداشت و گفت خدایا :


کاری کن من در بخت 

آزمائی برنده شوم .

او سالها فقیر بود تا اینکه فوت کرد و از آنجا که مومن بود وارد بهشت شد و با ناراحتی به خدا  گفت : 

خدایا هر چه وعده داده بودی دروغ بود و تو کمکم نکردی !!!

خدا پاسخ داد : من همیشه برای کمک کردن به تو آماده بودم و با این وجود تو 

در خواستی از من کردی که خودت حتی یک بلیط هم نخریدی !!!!!!!!!!

در هنگام دعا فراموش نکنیم که خودمان نیز نباید در اقدام برای رسیدن به خواسته توقف کنیم .

  • مهدی شیرزاده

خداوند اگر کسی را دوست داشته باشد ؛ خواسته هایش را بموقع اجابت میکند

روزی شخصی با دوستش داشت درد دل میکرد و می گفت :

کار خدا را میبینی ! فلان کار مرا درست نمیکند و 

فلان چیز را به من نمی دهد و بعضی ها فلان برج را دارند

در همین هنگام ؛‌ پسر این شخص آمد و به پدرش گفت :

بابا  ! برام موتور میخری ؟

این شخص به پسرش گفت :

صبر کن  ! صبر کن تا بزرگ شوی ! گواهینامه بگیری ! 

اونوقت قول میدم برات بگیرم  ؛ تو الآن کوچکی و برات زوده  ؛ 

یک موقع تصادف میکنی و به کسی میزنی وگواهینامه هم نداری و.....

بلآخره برات خیلی خطر داره ! پسرش با ناراحتی رفت !!!!!

دوستش رو به این شخص کرد وگفت  :

تو چرا برای فرزندت موتور نمی خری ؟

آن شخص گفت : من که دشمنش نیستم و دوستش دارم 

و بچمه و  به موقع براش میخرم .

دوستش گفت :  پس خداوند که دانای جهان است ؛  

با تو رفتاری میکند که تو با بچه ات میکنی ؛ زیرا تو  را دوست دارد 

پس صبر کن !!! و اگر فرزند تو برایت مهم نباشد و  در کودکی موتور را بدست آورد 

 در حقیقت خطرات در کمینش است  ؛
 
 ولی باز دوستانش نسبت به او حسادت میکنند که :

 خدایا ! چرا بچه فلانی موتور دارد و ما نداریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • مهدی شیرزاده


آیا خدا با بندگان خود سخن میگوید ؟

روزی خواجه حسن مودب شنید که عارفی بزرگ به نام ابوسعید ابوالخیر


به نیشابور آمده و منبر میرود 


و موعظه میکند و از فکر و دل اشخاص خبر میدهد ؛ 


خواجه حسن مودب که یکی از مخالفین اهل عرفان بود 

و پول و ثروت دنیا او را مست کرده بود ؛ این گونه سخنان را باور نمی کرد و

آنها را غیر واقعی می دانست 

و بعلت کنجکاوی به شهرت ابوسعید ؛ خواجه به مجلس ابوسعید رفت و به سخنان او گوش داد ؛ 

در میان سائلی برخاست و گفت : کمکم کنید لباس ندارم .

ابوسعید از مردم امداد طلبید و باز خواجه مودب با خود فکر کرد :

"خوب است لباس خود را به او بدهم " و دوباره فکر اولیه بر

او غلبه کرد که این لباس گرانقیمت است و..... 

تا سه بار سائل کمک خواست و این فکر مدام به مودب خطور کرد .

در این بین پیر مردی که کنار خواجه مودب  نشسته بود از ابوسعید  پرسید:

آیا خدا با بندگان خود سخن میگوید ؟

ابوسعید گفت : بلی ! صحبت میکند کما اینکه در همین ساعت ؛

خداوند به مردی که پهلوی تو نشسته است سه بار فرمود : 

این لباس را به سائل بده ولی او گفت این لباس را از آمل برایم آورده اند و

خیلی گرانقیمت است و آن را نداد

شیخ حسن مودب که این سخن بشنید ؛ لرزه بر اندامش افتاد و 

برخاست و پیش شیخ رفت و بوسه بر دست شیخ زد 

و لباس خود را فوری به آن سائل داد و در زمره ارادتمندان شیخ قرار گرفت و....

آیا تاکنون شما نیز متوجه ندای خداوند شده اید 

  • مهدی شیرزاده

دزد دین

روزی کسی در راهی بسته ای یافت که در ان چیزهای گرانبها بود وایه الکرسی هم پیوست ان بود ان کس 

بسته را به صاحبش رد کرد

او را گفتند :چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت : صاحب مال عقیده داشت که این ایت مال او را از دزد نگاه میدارد ومن دزد مال هستم نه دزد دین! 

اگر ان را پس نمیدادم در عقیده ی صاحبان ان خللی راجع به دین روی میداد انوقت من دزد دین هم بودم.
******************************
شتابندگان به سوی خداوند:


دوندگان وشتابندگان در راه خداوند مختلفند :

یکی به قدم رفت یکی به ندم یکی به همم

عابد به قدم رفت وبه ثواب رسید.

عاصی به ندم رفت وبه رحمت رسید .

عارف به همم رفت وبه قربت رسید.
 
******************************
اسراف

اهل معرفت گویند انچه از حق خداوند کم بود اسراف

وانچه به ان حق ***** شود اسراف است 

وانچه در راه خدا چون کوهی صرف کنی اسراف نیست

ولی اگر دیناری در راه گناه صرف کنی اسراف است 

وحرام دانستن طیبات حق نیز اسراف.!
 
******************************
صاحبان دل

صاحب دل چهار کس اند:

زاهد است که دل او به شوق خسته.

خائف است که دل او به اشک شسته.!

مرید است که دل او به خدمت کمر بسته !
و
محب است که دل او به حضرت پیوسته..
 
****************************
پرسش عارفی از یکی از اغنیا

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟

گفت:بسیار.پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت 

:بلی .سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟

گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.عارف گفت:

این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،

پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟

دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده
 
**************************************
تقوی
پیری را پرسیدند تقوی چیست ؟ گفت :

 تقوی آن است که وقتی با تو حدیث جهنم گویند آتشی

 در درون خود برافروزی چنانکه آثار ترس بر تو ظاهر شود 

و وقتی حدیث بهشت گویند نشاطی بر جان تو براید چنانکه از

 شادی گونه های تو سرخ رنگ شود . چون خواهی متقی بر 

کمال باشی سواره دل باش و پیاده تن و به زبان بگویی و آنچه گویی

 از مایه علم و سرمایه خردمندی گوی که هر چه نه آن باشد بر شکل 

سنگ آسیا باشد که عمری می گردد و یک سر سوزن فراتر نشود .
 
************************************
اوست اول و آخر
خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار

 و دوستی ما در دل ایشان افکن و نعمت ما به یاد ایشان ده و سخنان

ما را در دل ایشان شیرین کن و بگوی که من آن خداوندم که با وجودم

 بخل نیست و با علمم جهلی نیست و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست .....

.....و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد و

 شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند.

چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید : 

ای بنده من ! انصاف ده من با تو به نعمتها دوستی کنم و

 تو به معصیتها با من دشمنی ! نیکی من پیوسته بر تو فرود آید

 و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد.
 
*************************************
اندوه هجران


به عبدالله مبارک عارف معروف گفتند: خواب دیدیم یک سال دیگر خواهی مرد!

عبدالله :روزگار درازی در پیش ما نهادی..

یک سال دیگر ما را اندوه هجران باید کشید! وتلخی فراق باید چشید!

*****************************************************

  • مهدی شیرزاده

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد 

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش

را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، 

نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و

 نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.

 چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.


- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد

 وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش 

و با صدای لرزان پرسید:

- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم
  • مهدی شیرزاده

عشق یعنی مستی و دیوانگى                                 عشق یعنی با جهان بیگانگى

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر                              عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی سر به دار آویختن                                 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن                              عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن                                عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار                                       عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی سوز نی آه شبان                                  عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دلسوخته                                 عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی دیده بر در دوختن                                   عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب                                  عشق یعنی لحطه های ناب ناب

عشق یعنی با گلی گفتن سخن                                عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن                                عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمم یک نماز                                    عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پرزدن                                      عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه                               عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست                             عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن                            عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون                             عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود                                  عشق یعنی یک سلام و یک درود


  • مهدی شیرزاده

فرو افتادن در مقابلِ خدا ؛ تنها راه برخاستن است …

  • مهدی شیرزاده