عشق فقط خدا

دل نوشته های یک مسلمان

عشق فقط خدا

دل نوشته های یک مسلمان

ردپای خدا

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

دیشب رویایی داشتم. خواب دیدم بر روی شنها راه می روم.

همراه با خود خداوند وبر روی پرده ی شب

تمام روزهای زندگی ام را، مانند فیلمی می دیدم.

همانطور که به گذشته ام نگاه می کردم.

روز به روز زندگی را، دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد.

یکی مال من یکی از آن خداوند

راه ادامه یافت تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت.

آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم.

در بعضی از جاها فقط یک رد پا وجود داشت.

اتفاقا آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگی من بود.

روزهایی با بزرگترین دردها، رنج ها، ترسها و...

روزهایی با بزرگترین دردها، رنج ها، ترسها و...

ومن پذیرفتم با تو زندگی کنم.

خواهش میکنم به من بگو چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتی؟

خداوند پاسخ داد:

(فرزندم تو را دوست دارم وبه تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود.

من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت.

نه حتی برای لحظه ای ومن چنین نکردم.

هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شنها دیدی من بودم که تو را به دوش می کشیدم

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۱۱/۰۶
  • ۱۷۳ نمایش
  • مهدی شیرزاده

نظرات (۱)

+
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی